" بررسی نظريه نسبيت اخلاق "
« ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذی القربی و ينهی عن الفحشاء و
المنكر و البغی »( 1 ) .
بحثهای دو سه شب پيش ما راجع به عدالت بود و خلاصه حرف اين شد كه
عدالت بر پايه حق و استحقاق بنا شده است و عموم استحقاقهای انسان هميشه
ثابت و يكنواخت و مطلق است ، پس عدالت هم امری مطلق است و نسبی
نيست . امشب میخواهم راجع به " نسبيت اخلاق " كه چند شب قبل اشارهای
به آن شد بحث كنم و بحث نسبيت در اخلاق و عدالت را خاتمه بدهم .
عرض شد كه بعضی معتقدند كه اخلاق نسبی است ، بدين معنی كه چيزی را
نمیتوان گفت كه برای همه وقت و برای همه جا اخلاق خوب است و نيز چيزی
را نمیشود در همه وقت و همه جا اخلاق بد دانست . هر خلقی در يك جا خوب
است ، در جای ديگر بد ، در يك زمان خوب است و در زمان ديگر بد . پس
اخلاق امری نسبی است و چون نسبی است ، نمیتواند يك دستورالعمل
پاورقی :
1 - سوره نحل ، آيه . 90
كلی و هميشگی و همه جائی داشته باشد ، بلكه در هر زمان دستور اخلاق بايد
يكجور باشد . اين مطلب را ما بايد بحث كنيم تا معلوم شود كه آيا صحيح
است يا نه ؟
اين حرف درست نيست . به كسانی كه اين حرف را زدهاند میگوئيم چيزی
كه اجتماع آن را خوب میداند و چيزی كه اجتماع آن را بد میداند ، يعنی چه
؟ مسألهای است كه شايد عنوان كننده اوليه آن مسلمين بودهاند و آن ،
مسأله حسن و قبح عقلی است . حسن يعنی نيكوئی ، زيبائی ، و قبح يعنی بدی
و زشتی . حسن و قبح عقلی در مقابل حسن و قبح غير عقلی يعنی چه ؟ ما يك
زشتی و زيبائی داريم مثل اين كه صورت آدمی را میگويند صورت زيبائی است
و صورت آدم ديگر را میگويند صورت زشتی است . فلانكس دارای چشمان
زيبائی است ، فلانكس دارای چشمان زشتی است . در ميان حيوانات فلان
حيوان مثلا آهو حيوان زيبائی است اما مثلا كلاغ حيوان زشتی است . حسن و
قبح به اين صورت ، امروز يكی از علمهای دنيا است . میگويند شناخت
زيبائی ، علم زيبائی .
حسن و قبح عقلی يعنی زشتی و زيبائی چيزهائی كه به چشم ديده نمیشوند .
خود آن چيزها را عقل درك میكند و قاعدتا زشتی و زيبائی آنها را هم عقل
درك میكند . مثلا شخصی در بيابانی غريب است و در حال غربت بيمار میشود
. بعد يك آدم ناشناسی كه اصلا او را نمیشناسد ، همين قدر احساس میكند كه
اين آدم غريب و بيمار است . بدون اينكه هيچگونه توقعی داشته باشد فورا
او را به بيمارستان برده ، وسائل معالجه او را فراهم و
خودش مرتبا از او عيادت میكند و پس از اينكه آن غريب از بيمارستان
خارج میشود ، همينقدر كه احساس میكند كه او پول ندارد تا به وطن خودش
برگردد ، فورا از جيب خودش برای او بليط خريده و او را به وطنش
میفرستد . حالا اين آدم مثلا اهل عراق است و آن آدم اهل يكی از كشورهای
آفريقائی است كه اصلا احتمال اينكه اين دو تا آخر عمر همديگر را يك
مرتبه ببينند وجود ندارد . از شما میپرسم آيا اين كاری كه آن شخص نسبت
به اين مرد كرد كار خوبی است يا نه ؟ همه ما میگو ئيم كار خوبی است ،
كار نيكی است ، كار قشنگی است . اما آيا قشنگی اين كار از نوع قشنگیای
است كه میتوان آن را با چشم ديد ؟ نه ، قشنگی اين كار را با چشم نمیتوان
درك كرد ، همينطور كه چشم قشنگی صدا را درك نمیكند ، ولی در عين حال
وجدان انسان درك میكند كه اين كار ، كار خوبی است ، كار قشنگی است ،
عقل ما خوبی آن را درك میكند .
نقطه مقابل ، كسی به كسی خوبی میكند . اتفاق میافتد همان آدمی كه به او
خوبی شده است ، آن كسی را كه به او خوبی كرده است ، در خيابان میبيند .
حالا برای اينكه نخواهد جبران خوبيهای او را بكند و مثلا او را به خانه
ببرد و از او پذيرائی كند ، با وجودی كه امكانات هم برايش فراهم است ،
فورا خودش را مخفی میكند تا آن شخص او را نبيند . ما به اين كار چه
میگوئيم ؟ میگوئيم كار بدی است ، اين آدم ، آدم بدی است ، كار زشتی كرد
. ولی زشتی اين كار چگونه زشتیای است ؟ آيا همان زشتی صورت است كه
انسان میتواند با چشم ببيند ؟ نه ، خدا به
انسان وجدان و عقلی داده است كه به حكم آن وجدان و عقل ، زشتی اين كار
را درك میكند . اين را میگويند حسن و قبح عقلی ، زشتی و زيبائی عقلی .
میگويند تمام كارهای اخلاقی همان كارهائی است كه عقلا زيبا است و كارهای
ضد اخلاقی كارهائی است كه عقلا ناپسند است . ديدهايد كه در كتابهای اخلاقی
مینويسند صفات حميده و اخلاق پسنديده ، نقطه مقابل صفات رذيله و اخلاق
ناپسنديده است . صفات حميده يعنی صفاتی كه قابل ستايش است ، و اخلاق
پسنديده يعنی اخلاقی كه عقل آن را میپسندد . اخلاق پسنديده از نظر عقل
پسنديده است ، اخلاق ناپسنديده از نظر عقل ناپسنديده است . میگويند پايه
اخلاق بر پسند و ناپسند است ، بر زشتی و زيبائی عقلی است . اين يك
مقدمه .
مقدمه ديگر اينكه میگويند زشتی و زيبائی از نظر عقل ، پسند و ناپسند در
شرايط مختلف فرق میكند . عقل مردم يك چيز را در يك زمان نيك میداند و
در زمان ديگر بد . يك كار را در يك جا مردمی خوب میدانند و در جای
ديگر بد میدانند . پس حسن و قبح عقلی كه پايه اخلاق است ، وضعش ثابت و
يكنواخت نمیباشد ، در همه زمانها يكجور نيست ، در همه مكانها يكجور
نيست . مثلا كشتن حيوانات و بالاخص كشتن گاو در هندوستان جزء كارهای
زشت و از زشتترين كارها است . همانطور كه در ميان ملل ديگر كشتن
انسانها زشت است ، در ميان آنها كشتن حيوانات زشت است . ولی از
هندوستان كه بيائيد به اين طرف ، در پاكستان ، ايران ، افغانستان ،
تركيه ، عراق و . . . میبينيد حيوانات
را ذبح میكنند ، گاو هم زياد میكشند و گوشتش را میخورند . يك ملت اين
كار را زشت میداند ، ملت ديگر زشت نمیداند .
مثال ديگر : در مورد مسأله حجاب و بی حجابی زن ، ذوقها و سليقههای ملل
فرق میكند . ملتی كه از اول تربيتشان اينطور بوده كه زنهاشان با حجاب
باشند ، بی حجابی را زشت میدانند و اگر دختری از دخترانشان يا زنی از
زنانشان رويش را باز بگذارد ، میگويند كار زشتی مرتكب شده است . خود
همين زنها هم میگويند اين كار ، كار زشتی است . ملت ديگر ، ملتی كه از
اول اصلا حجاب را نديده است و زنهای آن در حال بی حجابی بزرگ شدهاند ،
اگر كسی بدنش را بپوشاند احساس زشتی میكنند . در اصل ، آنها حجاب را
امر زشتی میدانند و اگر زنی بخواهد خودش را بپوشاند ، اين عمل ، يك امر
زشت و بد و مستهجنی به شمار میرود . يعنی در مكانهای مختلف فرق میكند .
و همينطور در زمانهای مختلف . پس معلوم میشود كه حسن و قبح كه پايه
اخلاق است ثبات ندارد ، يكنواخت نيست ، متغير است ، نسبی است ، در
مكانهای مختلف فرق میكند ، در زمانهای مختلف فرق میكند . مثالهای ديگری
هم ذكر میكنند . مثلا تعدد زوجات در نزد بعضی از ملل مثل مسلمين كار زشتی
شمرده نمیشود ولی در ميان ملل ديگر جزء كارهای زشت است . پس زشتی و
زيبائی عقلی يك پايه قاطعی ندارد .
بنابراين يك مقدمه اين بود كه به عقيده برخی ، پايه اخلاق حسن و قبح
است ، زيبائی و زشتی است . مقدمه دوم اين بود كه زشتی و زيبائی جزء
مفاهيم نسبی است . از اين دو مقدمه
هيچكدامش درست نيست مخصوصا مقدمه اول . ابتدا بايد ببينيم پايه اخلاق
همان زشتی و زيبائی است يا نه ؟ اگر پايه اخلاق زشتی و زيبائی بود ، آن
وقت بايد بحث كنيم كه زشتی و زيبائی نسبی هست يا نيست .
اساسا اين حرف غلط است كه اخلاق برپايه حسن وقبح است . اين ، جزء
افكار اسلامی نيست . در كلمات علمای اسلامی اين حرف خيلی زياد است ولی
در خود اسلام چنين حرفی نيست . اين فكر ، فكری است كه از يونان به
مسلمين رسيده است . فكر سقراطی است . اين حرف ، مال سقراط است كه
پايه اخلاق ، زشتی و زيبائی است آنهم زشتی و زيبائی عقلی . سقراط يك
مكتب اخلاقی دارد و میگويند مكتب اخلاقی سقراط مكتب عقلی است . علت
اينكه میگويند مكتب اخلاقی او مكتب عقلی است ، اينست كه به عقيده
سقراط اخلاق خوب ، كارهائی است كه عقل آنها را زيبا میداند ، و اخلاق بد
كه انسان نبايد آن را داشته باشد ، كارهائی است كه عقل آنها را نازيبا
میداند . سقراط مكتب اخلاقش را براساس عقل گذاشته است آنهم زيبائی و
زشتی عقلی . آن كسانی هم كه كتابهای او را ترجمه كردهاند ، همين فكر
سقراطی را پذيرفتهاند و البته علمای اسلامی كه روی آن بحث میكردند . اين
موضوع را درك كردند كه حسن و قبح پايه ثابتی نيست و متغير است . ولی
مطلب اين است كه ما چرا پايه اخلاق را زشتی و زيبائی عقلی بدانيم تا بعد
جواب آن را بدهيم .
نه ، اينجور نيست . همانطور كه عرض كردم معنای اخلاق نظام دادن به
غرائز است . چنانكه طب نظام دادن قوای بدنی
است ، اخلاق نظام دادن قوای روحی است . پايه طب بر حسن و قبح عقلی
نيست ، پايه اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نيست . يعنی چه ؟
قبلا اين مطلب را عرض كردم كه انسان از لحاظ روحی دارای نيروهائی است
، دارای غرائزی است . هر يك از اين نيروها تكاليفی [ بعهده انسان ]
دارند يعنی انسان بايد حد هر نيروئی را نگاه بدارد و بفهمد كه آن قوه و
نيرو چه مقدار لازم دارد ، نه بيشتر بدهد و نه كمتر ، چنانكه راجع به بدن
قضاوت میكند . اگر انسان به قوا و نيروهای روحی خودش نرسد يعنی به بعضی
زيادتر برسد و به بعضی ديگر كمتر و آنها را گرسنه نگهدارد ، در قوا و
نيروهای روحی اختلاف پيدا میشود ، بی نظمی و آشفتگی پيدا میشود . اين را
میگويند بيماری روحی . يعنی زيادتر از حد به قوهای رساندن ، او را سرسخت
میكند ، عواقبی ايجاد مینمايد ، و اگر به قوهای كمتر از آنچه كه احتياج
دارد بدهند ، او هم سرسخت خواهد شد و عواقب نامطلوبی ايجاد میكند . مثلا
اگر انسان به قوه غذا خوردن بيش از حد رسيدگی بكند ، ناز پروردهاش بكند
، دائم به فكر شكم باشد ، اين قوه را فاسد میكند بلكه تمام وجود و اخلاقش
را فاسد میكند . اگر هم انسان به حد كافی به آن نرسد يك نوع عواقب ديگر
ايجاد میكند . اين ديگر بحثی ندارد كه اين كار عقلا خوب باشد يا عقلا بد
باشد . اساس اخلاق سلامت روان است . سلامت روان مثل سلامت بدن ربطی به
حسن و قبح ندارد . روان بايد سلامتی داشته باشد . همانطور كه بدن احتياج
دارد به ورزش و تقويت ، روان انسان هم احتياج دارد به تقويت و ورزش .
يعنی
انسان میتواند با يك اعمالی حتی فكر خودش را تربيت بكند . در كتاب "
اميل " ، نويسنده اين نكته را خيلی خوب و عالی ذكر كرده است . كتاب
را بصورت رمان نوشته است . كودكی را به روش خاصی بزرگ میكنند ، مثلا
كارهائی را به او پيشنهاد میكنند كه به حكم آن كارها روح او قويتر میشود.
فكر ، گاهی دقيق است و گاهی نيست . يعنی انسان گاهی در فكر خودش
دقت دارد و گاهی ندارد . چطور ؟ ما و شما ممكن است صدبار به اين "
مسجد اتفاق " بيائيم و برويم ولی اگر وقتی كه خارج از آن هستيم ، از ما
بپرسند كه وضع اين مسجد چگونه است مثلا چقدر ارتفاع دارد ، پهنايش چه
مقدار است ، چه تابلوهائی در آن نصب كردهاند ، با اينكه صدبار آمدهايم
و رفتهايم ، در عين حال نمیتوانيم تشريح بكنيم . ولی اگر همين سؤال را از
يك نفر نقاش كه به هر چيزی كه نگاه میكند به آن دقيق میشود ، بپرسند ،
میتواند شرح بدهد . میگويند چشم او تربيت شده است به اين معنی كه دل او
دقيق شده است روی مبصراتش . در مسموعات هم همينطور است . كسی كه با
آلات موسيقی آشنائی داشته باشد ، از صدا تشخيص میدهد كه اين چه صدائی
است . در ملموسات نيز همين گونه است چنانكه طبيب از نبض بيمار ،
مرض او را تشخيص میدهد . اگر بخواهيد بفهميد لامسه تا چه حد دقيق میشود
، میتوانيد در كورها دقيق بشويد مخصوصا كورهای مادرزاد . میبينيد لامسه
كار اغلب نيروها را میكند .
غرض اين جهت است كه تمام قوای بدنی را بايد ورزش داد . قوای روحی
هم همينطور ، مخصوصا قوای عالی انسانی را ، قوه
اراده را ، قوه عقل را ، تمركز فكر را ، اينها را بايد تقويت كرد .
اينها اخلاق است . پايه اخلاق اين است كه اراده انسان قوی و نيرومند باشد
يعنی اراده انسان بر شهوتش حكومت بكند ، بر عاداتش حكومت بكند ،
برطبيعتش غالب باشد . چطور ؟ يعنی شخص آنچنان با اراده باشد كه اگر
تشخيص داد كه بايد اين كار را كرد ، تصميم بگيرد و هيچ طبيعتی نتواند
جلوی او را بگيرد . مثلا همان اولی كه نماز بر شخصی تكليف میشود و يا
تشخيص میدهد كه نماز برای او خوب است و بعد از اين بايد سحرها حركت
كند نماز بخواند ، دعا بكند ، استغفار بكند ، از خداوند استعانت بجويد و
كمك بگيرد ، هنگام خواب يكدفعه بلند میشود . طبيعتش به او میگويد
بخواب ، استراحت كن . دلش میخواهد بخوابد . خوابش هم میآيد و از
خوابيدن لذت میبرد . در اينجا اگر اراده قوی و نيرومند باشد ، برطبيعت
غلبه میكند ، فورا از جا بر میخيزد و نماز میخواند . يا اگر احساس كرد
كه كم خوردن خوب است ، وقتی سر سفره مینشيند ، مقداری كه میخورد ،
میبيند باز هم اشتها دارد ( مخصوصا ما ايرانيها كه به پرخوری عادت
كردهايم ، اتساع معده داريم ، هميشه بيش از اندازهای كه احتياج داريم
غذا میخوريم ) ، احساس میكند كه هنوز گرسنه است و باز هم ميل دارد .
عقل به او حكم میكند ديگر نخور ! ، همين مقدار كه خوردی كافی است .
طبيعت میگويد بخور ! اراده قوی است ، نمیگذارد بخورد . يا در مورد
عادتها ، میفهمد كه سيگار كشيدن برايش بد است ، ضرر بدنی دارد ، ضرر
اخلاقی دارد ، ضرر مالی دارد . اگر با اراده باشد تصميم میگيرد كه ديگر
سيگار نكشد و نمیكشد يعنی اراده بر عادت غلبه میكند . اما اگر اراده
نداشته باشد ، عادت غلبه میكند .
اخلاق معنايش اين است كه انسان اراده خودش را بر عادات ، بر طبايع
غلبه بدهد . يعنی اراده را تقويت بكند به طوری كه اراده بر آنها حاكم
باشد . حتی اراده بايد بر عادات خوب هم غالب باشد . چون كار خوب ،
اگر كسی به آن عادت پيدا كرد ، خوب نيست . مثلا ما بايد نماز بخوانيم
اما نبايد نماز خواندن ما شكل عادت داشته باشد . از كجا بفهميم كه نماز
خواندن ما عادت است يا نه ؟ بايد ببينيم آيا همه دستورات خدا را مثل
نماز خواندن انجام میدهيم ؟ اگر اينطور است ، معلوم میشود كه كار ما به
خاطر امر خدا است . اما اگر ربا را میخوريم ، نماز را هم با نافلههايش
میخوانيم ، اگر خيانت به امانت مردم میكنيم ولی زيارت عاشورايمان هم
ترك نمیشود ، میفهميم كه اينها عبادت نيست ، روی عادت است . از امام
روايت شده است : « لا تنظروا الی طول ركوع الرجل و سجوده » ( 1 )
هيچوقت به طول دادن ركوع و سجود شخص نگاه نكنيد . يعنی ركوعهای طولانی و
سجودهای طولانی شما را گول نزند . ممكن است اين از روی عادت باشد و اگر
ترك بكند وحشت بكند . اگر میخواهيد بفهميد اين شخص چگونه آدمی است ،
در راستيها و امانتها امتحانش بكنيد . چون امين بودن عادت بردار نيست
، راست گفتن عادت بردار نيست مانند نماز خواندن .
پاورقی :
1 - اصول كافی ، ج 2 ، ص . 105
پس اراده و اخلاق انسان بايد آنقدر قوی و نيرومند باشد كه بر طبيعت
انسان غالب باشد ، برعادت انسان غالب باشد كه هر كاری را كه انسان
میكند روی اراده باشد . حتی مثل اينكه فقها اين را نقل میكنند ( اخلاقيون
هم گفتهاند ) كه اگر مستحبی را هميشه انجام میداديم ، مدتی آن را ترك
كنيم بگذاريم از سرمان خارج بشود بعد انجام بدهيم كه از روی عادت انجام
نداده باشيم بلكه از روی اراده انجام داده باشيم .
غرضم اين جهت است كه وقتی حقيقت اخلاق اين باشد كه هر صفتی از صفات
انسان ، هر نيروئی از نيروهای انسان حقی دارد كه بايد به او داده شود و
انسان وظيفهای در قبال آن دارد ، وقتی معنای اخلاق اين باشد كه جنبههای
انسانی وجود انسان مخصوصا عقل و اراده را بايد آنقدر تربيت كرد و به آن
نيرو داد كه ساير قوا تحت سيطرهاش باشد ، ديگر نمیتوان گفت كه اخلاق در
زمانها و مكانهای مختلف فرق میكند ، من بايد يكجور اخلاق داشته باشم و
شما جور ديگر ، يك زمان يكجور اخلاق داشته باشم ، زمان ديگر جور ديگر .
اينها كه فكر كردهاند اخلاق نسبی است ، سقراطی فكر كردهاند . خير ، اولا
پايه اخلاق زشتی و زيبائی نيست . ثانيا اين مطلب كه زشتی و زيبائی تغيير
پذير است يعنی در زمانها و مكانهای مختلف فرق میكند ، هم درست است و
هم درست نيست . در اين زمينه يك تحقيقی علامه طباطبائی دارد و نظر
ايشان اين است كه اصول زيبائيهای عقلی و اصول زشتيهای عقلی ، ثابت است
، فروعش
متغير است . و من چون خسته شدهام ديگر نمیتوانم روی اين موضوع بحث كنم
و فقط دعا میكنم . . .
نظرات شما عزیزان: